نقطه : رنگ های زندگانی و مرگ
خوانشی در شعر « آخرین دیدارگر » از ادیب کمال الدین
کریم الثوری
ترجمه : حمزه کوتی
آسان نیست که تو بیایی و در طلسم را بگشایی تا آنچه را که در خود نهان کرده بخوانی . لذا آسان نیست که جهان حرف و شکل های آن و نقطه و ظواهرش را بخوانی ؛ بدون اینکه عارف یا مرید باشی . تا بتوانی راز نهان را کشف کنی و ظاهر سازی .
ادیب کمال الدین نامی روشنا در جهان شعر است ، و اصلا ً تصادفی گذرا نیست که او حرف و نقطه را با شیوه ای متمایز به کار می برد . شیوه ای که فرامی گذرد تا حضور هنری خود را در دهمین کتاب شعرش بنیان نهد . با تجدد و نوگرایی مدام و پیوستگی در نوشتن . و با این شیوه است که وی برای کشتی و مسافرانش ساحل هایی امن و آب هایی صاف برمی گزیند . تا به حرف این فرصت را بدهد تا از گستره های عشق او نقاب بردارد . در همان حال که هدف خود را تعقیب می کند : نقطه
و در مجموعه ی اخیرش « درخت حروف » ـــ چاپ شده به سال 2007 توسط انتشارات أزمنة در اردن ـــ نقطه ، راه های کشف دیگری در برابر شاعر قرار می دهد تا به جستن وجد و سرگردانی و یگانگی زندگی ومرگ بپردازد و نقطه هنگامی که نابودگی غافل گیرش می کند مقاوت نشان می دهد . برای همین اگر چند راه هایش باریک است . اما فریادهای استغاثه اش دردآور است چون درد شاعر .
از میان شعرهای مجموعه ، شعر « آخرین دیدارگر » را برگزیدم . به خاطر داشتن تکنیکی عالی ، که در آن زندگانی ومرگ با هم تلاقی می کنند و کشمکشی پنهان میان شاعر و پیک مرگ که به دست او وبه ( نقطه ) شاعر یعنی به ( زندگانی ) چنگ زده است؛ رخ می دهد :
« در اتاق مجاور می نشست
جوانی خوش ترکیب با لباس هایی سیاه
با چشم هایی تهی از همه چیز
به سقف نظر می کرد
و بر زانوهاش
کتابی به هیئت کیف دستی
یا کیف دستی به هیئت کتابی
می نهاد » .
اینگونه شاعر صحنه ی محبوس شدن نقطه توسط زندانبان هاش را ترسیم می کند : یعنی پیک مرگ مبهم ترس ناک که در مجاورت شاعر ( که اتاق مجاور می نشست ) به سر می برد . به گونه ای که به هیئت جوانی خوش ترکیب که لباس هایی سیاه پوشیده ، ظاهر می شود . این جوان مبهم و رازآلود بر زانوهایش کتابی به هیئت کیف دستی یا کیف دستی به هیئت کتابی نهاده است :
« بر زانوهاش
کتابی به هیئت کیف دستی
یا کیف دستی بعه هیئت کتابی
می نهاد » .
و این دال بر حالت ترس شدیدی است که شاعر را گرفتار کرده. هنگامی که با این پیک مرگ رودررو می شود . پس برای شاعر تصویر کیف دستی و تصویر کتاب یکی است واین به خاطر پریشان حالی شاعر است . شاعر این حالت پریشانی را به شکلی آشکار بیان می کند :
« چون صدایم زد
با پریشانی وارد شدم
هماننده ی پیکری
که به دریا می افتاد » .
نقطه ، طبق آنچه در آثار صوفیه و عرفانی آمده ، رازی خدایی است . اما در این شعر به رمز وراز زندگانی تبدیل می شود . آری به رازی بزرگ تبدیل می شود که جزئیات کوچکی دارد و نقطه ، در کیف دستی پنهان است و جزئیات مکمل دیگری دارد که حضور جادویی اش را نشان می دهد . محتویات کیف دستی این هاست :
ــ ( شیشه ) : نگاه کردم / و در آن شیشه ی شکسته ای یافتم .
ــ ( سنگ ) : و سنگی را یافتم .
ــ ( هزاران بوسه ) : و در آن دولب یافتم که به هزاران بوسه می خندید .
ــ ( پیاله ها ) : ودر آن پیاله هایی از علف و گِل و گدازه یافتم .
ــ ( ران های زنان ) : و تصویرها و تندیس هایی از ران های زنان .
ــ ( اشک ها ) : و اشک هایی به هیئت مروارید و حروف .
ــ ( شعرها ) : وشعرهایی که می گریند وشکوه می کنند و اظهار وجود می کنند .
و این شاعر است که می گوید :
« چون صدایم زد
با پریشانی وارد شدم
هماننده ی پیکری
که به دریا می افتاد
با زبانی مبهم
سخن شگفتی گفت
وبه کتاب : کیف دستی
اشاره کرد
نگاه کردم و در آن شیشه ی شکسته ای یافتم
( که به خاطر آن نزدیک بود در رود غرق شوم )
و سنگی یافتم
( که یکی کولی به سویم پرتابش کرد وقلبم را اصابت کرد )
و در آن دو لبی یافتم که می خندید به هزاران بوسه
و پیاله هایی از علف و گِل وگدازه یافتم
و کفشی از شراب
و تصویرها وتندیس هایی از ران های زنان
و اشک هایی به هیئت مرواریدها وحروف
و شعرهایی که می گریند وشکوه می کنند و اظهار وجود می کنند » .
آنگاه شاعر حادثه ی دراماتیک را به نقطه آذین می بندد :
« و در نهایت نقطه ای برایم در آورد
که رنگ های سپیده دم وغروبگاه را داشت
آن را با دست زرد و لرزانش گرفت
بی آنکه لب از لب واگشاید » .
و جوان خوش ترکیب : آن پیک مرگ که کیف دستی به هیئت کتاب و کتابی به هیئت کیف دستی دارد اینگونه ساکت باقی ماند : بی آنکه لب از لب واگشاید .
نقطه را خارج می کند و سکوت اینجا دلالت ها ومعانی گونه گونی را با خود دارد . این سکوتی مبهم است . به ابهام لحظه ی تلاقی شاعر با جوان و به ابهام تلاقی زندگانی با مرگ . شاعر آنگاه آن را دنبال می کند تا از جزئیات وقوف در برابر پیک مرگ پرده بردارد . این ها جزئیاتی است که نه تنها به سختی از آن لحظه و اسطوره ای بودنش پرده برداری می کند . بلکه چیزی هست که با سختایی مفرطی مانع این دیدار می شود . آیا سبب تبدیل شدن این دیدار به خاطر مسائلی روانی ، زمانی یا مکانی نیست ؟ :
« دستم را دراز کردم تا نقطه را ببرم
یعنی شیشه ، سنگ
لب ها ، گدازه
پیاله ها و ران ها
حروف و اشک ها .
دستم به هیچ چیز نمی رسد
و جوان چیزی به من نمی دهد
تنها با چشم هایی تهی از هر چیز
به من نگاه می کرد » .
پیک مرگ با دو چشم تهی به او می نگریست . آیا این حالت رعبی نیست که به شاعر ، هنگام دیدار مرگ به او دست داده است ؟ یا این حالت اوست که نشان می دهد هنوز در اوج پریشانی است ؟ می خواهد که جان ( نقطه ) اش را از جوان خوش ترکیب ، آن صاحب رسالتی که همه ی نخستینان و بازپسینان را دربرمی گیرد ، بازپس گیرد ؟ جوابی قطعی وجود ندارد . درست مثل خود مرگ که هیچ کس نمی تواند راز و اندرون آن رادریابد مگر آفریننده ی ترکیب ساز خلاق که همه چیز را به ساز ساخته است .
شاعر را این لحظه ی جادویی مدهوش می کند : لحظه ی جداشدن از زندگانی . اما او به رنگ های آن پی خواهد برد و خواهد دید که چه رنگ های شگفتی دارد این زندگانی . رنگ های سپیده دم ورنگ های غروب . تا وقتی که سپیده دم آغاز روز و غروب پایان آن است . یعنی همان رنگ های زندگانی و رنگ های مرگ :
« دستم را دراز کردم تا نقطه را ببرم
یعنی شیشه ، سنگ
لب ها ، گدازه
پیاله ها و ران ها
حروف و اشک ها .
دستم به هیچ چیز نمی رسد
و جوان چیزی به من نمی دهد
تنها با چشم هایی تهی از هر چیز
به من نگاه می کرد
و من از ترس آب می شدم
و به نقطه می نگریستم
دهشت زده به رنگ های سپیده دم و غروبی که
در آن بود
چون پیکری که به دریا انداخته می شد » .
.........................................
پابرگ : این خوانش درباره ی شعر « الزائر الأخیر » است که در کتاب اخیر شاعر معاصر عراقی ادیب کمال الدین آمده است . این مجموعه شعر یعنی : شجرة الحروف ( درخت حروف ) در سال 2007 توسط انتشارات أزمنة در اردن به چاپ رسید . متن کامل این شعر در بخش شعرها منتشر شده است . م