بازداشت، مرا، درصحنه کربلا

و به من فرمود

ای بنده ام!

در پیِ نیزه ها برو

در پی سرِ پدرخویش برو

که افراشته است بر نیزه ها

تو یگانه بازمانده ای

میان زنانی که می گریند با اشکهایی گران

و سپاهیان که شادمانه می رقصند رقص طلائی را

و روح تو می رقصد به همراهشان

رقص تشنگی و وحشت و خستگی

تو یگانه بازمانده ای

میان جمعی غریب

بهت زده خیره می شوی به آبی آسمانها

و پناه می بری به کلمات کاملم

تا بنگرم به محنت تو که آغاز شد در کربلا

و به کربلاها رسید

فریاد بر می آوری : یاریم کن، بار خدایا، یاریم کن

و می گویم

چقدر آرزو کردم که سرت

بالای نیزه ها باشد

نه سرِ پدر تو

چقدر آرزو کردم که درد را با خون عوض کنی

و خواری دستبندها را

با سربلندی نیزه ها

و فرشتگان گرداگرد سر را گرفته اند

چقدر آرزو کردم

ای کسی که یاریَش می کنم تا همیشه

ای کسی که سپری می کند سالها را

سجده کنان میان دریای ناله ها

چقدر آرزو کردم، چقدر !

 

 

 

 النصّ الأصليّ للقصيدة:

 موقف كربلاء

شعر: أديب كمال الدين

 

 

أوقَفَني في موقفِ كربلاء

وقالَ لي:

يا عبدي

امشِ خلف الرماح

امشِ خلف رأس أبيك

المحمولِ على الرماح.

أنتَ الناجي الوحيد

وسط نساء يبكين بدموعٍ ثِقال

والجندُ يرقصون طرباً رقصةَ الذهب،

وروحُكَ ترقصُ معهم

رقصةَ العطشِ والرعبِ والتعب.

أنتَ الناجي الوحيد

بين جَمْعٍ عجيب

تحدّقُ مذهولاً في زرقةِ الكون

وتستنجدُ بكلماتي التامّات  

لأنظر إلى محنتِكَ التي بدأتْ في كربلاء

وانتهتْ إلى كربلاءات.

تصيحُ: أغثْني، إلهي، أغثْني.

فأقول:

كم تمنّيتَ أن يكون رأسُكَ

فوقَ الرماح

وليس رأس أبيك.

كم تمنّيتَ أنْ تستبدلَ ألماً بدم،

وذلّةَ الأصفاد

بشموخِ الرمح

والملائكة حافيّن بالرأس.

كم تمنيّتَ

يا مَن سأنصرهُ إلى أبد الآبدين

يا مَن سيقضي السنين

ساجداً وسط بحر الأنين

كم تمنيّتَ كم!

 

 

 

الصفحة الرئيسية

All rights reserved

جميع الحقوق محفوظة

Home