برهنگی معنا

 

شعر : ادیب کمال الدین

ترجمه : حمزه کوتی

 

ای لحظه ی نارم ، ای جیغ سیب ام ، ای وعده گاه دورنایم

ای تندر ساغرم ، ای قهوه ی شبانه ام

برای اندام های خویش ، میوه ی فجر مهیا کرده ام . پس

شتاب ناک آمد مرگ و معنا در پنگان زبان هام باژگون شد . (1)

 

می زنم فریاد : بی فایده است که من از روزگاری بی رحم ،

حرف شادی گساری دریوزه می کنم . قطره ی آبی را ،

اشک مرغانی را و گریستن نخل های کور .

 

فریاد می زنم : بی فایده است . وقت که بر در من ایستاده مرگ ،

به هیئت مرغی سیاه پر ّ ، سبز چشم وزرد تاش (2) . لذت بخش

سر در پی من نهاده در قدم های ماسه گونم وخاکم .

تا که در روح خویش تنی فنا گشته باشم .

تابوتِ مرا حمل می کند کف دستم و من مرده ام ، و در جانب دیگر تابوت

پسرم یاری می دهدش در انتقال این تن فانی ، که جد ّ خود را نیز

حمل می کنم .

درماسه زار ِ سُهر گام می گذارم ومی یابدم . می زنم فریاد : بی فایده است

آبی نمی نوشم . سنبله ای نمی بینم که لحظه اش قلب مرا پنهان می کند .

 

ای مادینه اشترک اندیشه هام ، ای باد روزان من ، ای مغاره ی گام هایم

و ای داغ برجهیده ام ، ای راز اژدر : آنچه می خواهم ، از حرف

می نهم بنیاد و نون و کافی را سوراخ می کنم ، الفی را ، رائی را ، سین ودالی .

نه ، فایده ای نیست .

 

در شادی گساری اسطوره سان ، ترانه می سازد شعر ،

ناکامی خود را ، و برمی خیزد تا بر اشک من بوسه گذارد . تا به قتل درآورد

آنچه را که معنا نام است .

 

در شادی گساری اسطوره سان ، ترانه می سازد شعر ،

بازی خود را ، وبرمی خیزد تا بوسه بر رازی گذارد .

به عَلَن ، سر من را قطع می کند در منفا (3) . شعر ردایی بی فایده است .

و من از وعده های عذاب وار عشق همه عاری ام . من عاری ام از گام هایم

عاری ام حتی از نشان تو ، عاری از نقره ی دوردستم ، عاری از روزن ِ

غضب ناک مرگ که بطلان می کند آنچه را می خواهم ، ودر خطی اکبر

از همه ی کوکب های این زمین می زند جار : فایدتی نیست .

سرخوش می بوسد مرا جد ّ من و در قلبم سپیده دمی هبوط می کند .

و من در میانه ی ماسه زار ، همچون یادبودی از انسان می خوابم

که فقیر و نهان زیست کرد در بیابانی بزرگ .

.........................................

.........................................

1 : پنگان : فنجان

2 : تاش : لکه

3 : منفا : تبعیدگاه

توضیح : تمام این واژه ها را به تناسب متن وایقاع ترجمه به کار گرفته ام ؛ واین واژه ها را نزدیک می بینم به متن ادیب کمال الدین . م

 

 

 

 

 

خورشید معنا

 

شعر : ادیب کمال الدین

ترجمه : حمزه کوتی

 

سین ساعت می خزد تا که

به اهتزاز آمدش گام ها .

باد ، بارانی وحشت ناک بر درم

لغزه کرد .

من می بویم خون ومرغان ام را

و مکان های نوادگان ام را که نهان شدندی

به نور حاء و نون قاف .

 

تاطلایی فرّه ، دهر فنا می شود وبقا می جوید (1)

و بر در شمس با جامه هایم ، شادخیم ،

داد و دهش می کنم ، وبا جامه های کودکی

که در اندام هایم .

 

مستتر می روم ومعنا در پی ام می دود .

.........................................

.........................................

1 : فرّه : همان شکوه ومجد است . م

 

 

 

 

 

 

پنج مرثیه برای آدم

 

شعر : ادیب کمال الدین

ترجمه : حمزه کوتی

 

(1)

 

در آرامش این آهنگ

شُکوه تو را مرثیه می گویم :

این کوه دُرّ مانند

این ملکوت کیهان گون

این رغبت ِدر دامادی خورشید

و رام کننده ی ماه ها .

 

بی نوایی تو را مرثیه می گویم :

این میهن گسترده چون آسمانی بی انتها

که تهی وار متراکم است

و ابرانی بی حصر

از گرسنگی خنده می زنند

و از رعبی که روزن زِه ــ دان گون اش .

 

در آرامش این آهنگ

تو را و خود را مرثیه می گویم

و گام های آهنگ را .

 

شادخیم ، گسترده می شوم

چون آسمانی بی حصر

و تهی تا ـــ تک .

 

(2)

 

چه کسی نام ها را به تو داد

و گفت : شراع مانند

[ آری] شراع مانند زمین را ببر (1)

جامه مانند ، گور مانند

تکیه گاه مانند

رؤیا مانند و کابوس وار وزمان گون

سفید وسیاه ــ دید ؟ (2)

 

چه کسی گفت ؟ پاسخ بگوی

ای پادشای محکوم

به رنج های فراموشی .

 

(3)

 

تنها هبوط نکردی ، گفتند که زنی

از روح تو هبوط کرد

تا جامه ای باشد

هبوط کرد تا به شعله درکشاند

باقی مانده های رؤیای تن محبوس را

تا رفیق گرسنگی باشد

و رفیق طاعون .

 

تنها هبوط نکردی ، تو این را گزین کردی

و خواستی که برتابی

ضربات دهر را بر سر

ضربات سیاه عشق

و ضربات تن دادن .

 

(4)

 

از کجا می آیی ؟ وبه کجا می روی ؟

و چگونه اتهام را از خود

بر طرف می کنی

ای متهم به طلخک بازی وحکمت

ای که گمان می کنی

میان آسمان های روزگاران می دوی

و میان آسمان های جهان ها .

 

گمان می کنی و گام خود یکی است

گام ثابت است

و تکان نمی خورد

چون نقاب زنگی کور .

 

(5)

 

بگذار مرثیه ات گویم :

ــ که من هیچ به جز مرثیه

در توانم نیست ــ

در غربت و در ضربت  

در گرسنگی و در مرگ .

 

بگذار مرثیه ات گویم

و سر تو را

با خرسندی ابدی ام

تاج بگذارم .

.........................................

.........................................

1 : آری ، افزوده ی مترجم است .

2 : سفید وسیاه دید : آن که دیده ای سیاه وسفید دارد . م

 

 

 

 

سه مرثیه برای خودم

 

شعر : ادیب کمال الدین

ترجمه : حمزه کوتی

 

گروگان ها

 

از کجا بیایم تا درهای رهایی ام را باز کنم

و سیم های مهجور وسالیان را : [ همه ] آوار (1)

چون زیر اندازی می گسترد

برای گام هایم

چون گریه ی گروگان هایی از سفال

که صدای خون مرا به سرقت بردند

و اندکی پُر نم کردند

و دوباره آنچه بایسته است

سرقت کردند .

 

چون گریه ی گروگان هایی از سفال

در گوش من چیزی گفتند

واژه هایی مبهم ، هرزه درایی

یا پاره های تن ؟

 

از کجا بیایم تا درهای رهایی ام را باز کنم

که من روحی دارم :

میهنی برای گنجشک های شعر

برای پروانه هایی که

در کف دست دردهای کودکان پرداخته شده اند

برای بوسه و باران ها

برای جادوی سیاه وباد آبی رنگ .

 

 

درویدن

 

مثل اشباح سیاه

که تکیده ـــ

می نشینند در کابوسی آبی

در وقت سپیده دمان

یا مثل قلوه سنگی

که میان دریای هیجان زای

پرتاب می شود

تا رسد به ماه

مرثیه ی عمر من می رود

می رود ومن به نگاه می برم اش

و به نام خویش ندا می زنم

به نام زمین اشیاء

به نام اسماء  (2)

شادخیم وگردن فراز ومقتول

در اولین شلیک

شادخیم و تندرسای وسرمست

از غم ومستی

وبی یاری رسان .

 

 

رقص

 

زهی غمان من (3)

که درها بر من کوفتند .

 

زهی غمان من

که شکوه می کنند

بی غیبت کردنی .

 

زهی غمان من

که می روند چون من .

.........................................

.........................................

1 : همه ، افزوده ی مترجم است .

2 : اسماء همان نام هاست . دربرابر اشیاء ( چیزها ) نهاده شده قافیه ای ساخته اند . م

3 : غمان ، در ترجمه جمع آمده . اما در متن اصلی مفرد است . آن را در برابر واژه ی « أسی » نهاده ام . از معانی دیگر آن : مصیبت ، گرفتاری و رنج است . م

 

 

 

 

 

سرمقاله ی رقصنده

 

شعر : ادیب کمال الدین

ترجمه : حمزه کوتی

 

تصحیح کن :

این گل سرخ می افتد

اگرش برچیدی

در صبح گاه یخ ــ بند ،  می افتد

به سان برگانی

که به طعم سالیان می پیچد

یا که حافظه ی خون ِ تلخ ِ قدم هایی را

پنهان می کند .

 

***

 

تصحیح کن :

رود : خواب

رود آکنیده به ساحل های آب

بوسه برهنه آمد

وبرهنه رفت

رفت ؟! ... کجا ؟

خیابان دنباله ی جامه را بالا می گیرد

خیابان چای می خورد ، شراب می نوشد

و چون یکی پریشان خاطر

سیگار می کشد

خیابان را ، خیابان برباد داد

خیابان ، خیابان را صید می کند

اما کارگردان رغبتی ندارد به حذف راه های آهنی سفید

و بادزن خواب پر علف

و دریای کران ــ دور شده تا حد فتنه

و خواب بر بازوی زنی

که شب اش خیس کرد

و چون کَره ای سرد شد .

 

***


تصحیح کن :

نخل

جسد

مسافرخانه

ماهیان . کودکان

و باد ، بحث وجدل می کند :

آیا سپیده دمی می آید که صندلی بخواهد ؟

و باد می گوید :

پل به تبعیدگاه می پیوندد

و رود به پل

و پل زیباست چون گلی سرخ .

 

 

***

فصل طولانی است

چون رقص شبانه و ُ

فوج  مردگان

و چون ترانه ی دریاپویان

و تخته سنگ کناره زننده

چون تابستانی با سُرینی سرشار .

ساعت در انتظار روزگار گذشته است

آب به هیئت شعرهایی از لهیب فوران می کند

که ران ها از آن فرود می افتند

و کارگردان اشاره های سرآغاز را بلند می کند

داد می زند :

تو را به آب هجرت و خواب سفید یاد آوری می کنم

و ترانه می خواند :

خوشاباد ، خوشا نام ها ، خوشا خیابان

خوشا رغبت و کودک نورس

خوشا بوسه های یله

مابین رؤیاها و گندم پاشیده

و مابین دیوار دردها .

 

***

تصحیح کن :

این گل سرخ

اگرش برچیدی

در صبح گاه یخ ــ بند

چون برگانی فرومی افتد

که به طعم خیابان می پیچد .

.........................................

.........................................

 

  

سرزمین جادویی

 

شعر : ادیب کمال الدین

ترجمه : حمزه کوتی

 

در سرزمین کانگورو

می بایست که بی سر و بال

بی قطب نما و جهت

پرواز کنی .

می بایست که به خواب روی

و اقیانوس را بپیمایی

و بر تخته پاره ی خویش

به خموشی گرایی .

که بپیمایی اقیانوس را

و بر تخته پاره ی خویش

خموش گردی و از هم تلاشی یابی .

که متلاشی گردی

و رؤیا ببینی

که رؤیا ببینی و محترق گردی

که بسوزی و خود در خواب باشی

منظور من اینکه بسوزی

و در آرامشی سترگ به خواب روی .

.........................................

.........................................

 

 

 

  

کوششی در گلوله

شعر : ادیب کمال الدین

ترجمه : حمزه کوتی

 مرا دلی بود

که چون بزرگ شدم / مبدل به گنجشک شد

آنگاه به گلی سرخ

به واژه

به اشک وبه قرص نان .

بزرگ شدم / آری / و دل من به گلوله ای پولادین تبدیل شد

سرد ونرم .

و چون خواستم که بر این تحول بشورم

هواپیماها دل مرا از دور دید زدند

و موشک به سمتم شلیک کردند

اعماق مرا درنوردید

و تکه هایی پران شدم

به گونه ای که گنجشک را دیدم که با یک بال می افتاد

و گل را بوییدم

 سرخ سرخ بود

و با واژه ، اشک و قرص نانم را نوشتم

وگلوله را لمس کردم

که سرد و نرم بود همانند مرگ .

.........................................

.........................................

 

 

تو را دوست دارم همانگونه که دوست دارم

 

شعر : ادیب کمال الدین

ترجمه : حمزه کوتی

 

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوستت دارم

چرا که دوستت دارم

همانگونه که سلاخی دار را دوست دارد .


***

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوستت دارم

که من تو را دوست دارم

همانگونه که نوح

سفینه ی رازگون اش را دوست دارد .

 

***

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوست دارم

چرا که دوستت دارم

همانگونه که ابراهیم خلیل

آتشی را که در آن افکنده شد

دوست دارد .

 

***

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوستت دارم

چرا که دوستت دارم

هرگاه که سر به آتش پیری

شعله ور می شد .

 

***

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوستت دارم

چرا که دوستت دارم

همانگونه که الف یگانه بودن اش را

و نون نقطه اش را دوست دارد .

***

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوستت دارم

به رغم وعده هات که تبدیل شد

به اسطوره ای که با طوفان

تخت مرا تهدید می کند .

 

***

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوستت دارم

همانگونه که یکی ولی راهی را می شناسد

که می داند در نهایت

به نابودی اش می فرجامد .

 

***

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوستت دارم

چرا که دوستت دارم

همانگونه که کودک

صبح روز عید را دوست می دارد .

 

***

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوستت دارم

چرا که دوستت دارم

همانگونه که مرگ ، جَسَد جمیل را دوست می دارد .

 

***

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوستت دارم

چرا که من دوستت دارم

همانگونه که بهار دوست می دارد

نخستین زنبوری را که به او می گوید :

« صبح به خیر ای مرد آفتابی » .

 

***

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوستت دارم

همانگونه که خزان دوست می دارد

آخرین برگی را که از درخت بزرگ اش می اندازد .

 

***

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوستت دارم

چرا که من دوستت دارم

همانگونه که طبیب به بیمار می گوید

که وضعیت اش را شفایی نیست .

 

***

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوستت دارم

چرا که من دوستت دارم

همانگونه که گلوله ، شاعر را غافل گیر می کند

هنگامی که شعر مخاطره انگیزش را می نویسد .

 

***

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوستت دارم

چرا که دوستت دارم

همانگونه که قاتل را

گرفتار جنایت و آغشته به خون قربانی

می یابند .

 

***

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوستت دارم

چرا که دوستت دارم

همانگونه که به عاشق عریان

یورش می آرند

هنگامی که در برابر معشوق خویش

خمیده می گوید :

« دوستت دارم » .

 

***

از شگفتی است که من تو را دوست دارم

همانگونه که دوستت دارم

چرا که دوستت دارم

همانگونه که به تاجر

خبر ورشکستگی اش را می دهند

و به رود ، خبر تکه تکه شدن تن اش را

و به پل ، خبر از بین رفتن پاهای فرورفته اش در آب را

و به پرنده ، خبر فروش تخم هایش در بازار را

و به نابینا ، خبر گم شدن عصایش را

و به ولی ، کشتار تمامی مریدانش را .

.........................................

.........................................

 

 

  

کوششی در من ِنقطه

 

شعر : ادیب کمال الدین

ترجمه : حمزه کوتی

 

منم نقطه ـــ

من برق شمشیر مرد کچل

و شکم ــ گنده ام

من افسانه ی انقلاب ها و انقلاب های افسانه ام

من معنای نامعنایی و فایده ی بی فایدگی ام .

من خونی هستم

که آسمان بردش بی آنکه به زمین بازپس دهد

من بازمانده ی بی بازماندگان ام

من فرات به قتل رسیده و دجله ی لگدکوب به گناه ام

من الفی مجروح ام

و نونی که مغزش را برای هرآمده ورفته ای گشوده است .

 

منم نقطه ـــ

من افسانه ی عصر وناف آن ام

نامم را جستم وآن را میان هراطقه نیافتم

نه با زندیقان و نه با بندگان خدا

نه با رهبانان و نه با کاردینال ها

نه با شکست خوردگان و نه با پیروزمندان

نه با باقی ماندگان و نه با مهاجران

و نه با طبالان و نه با دزدان .

 

منم نقطه ـــ

که عالم اکبر

و درد سترگ در من خلاصه شده

در من لبخند کودک وخش خش درخت پنهان است

در من موج دریا و شبنم بهاران پنهان است

در من روزگار گذشته جمع وار گرد آمد

و در تظاهراتی عظیم

به سمت آینده بیرون رفت .

 

منم نقطه ـــ

حقیقت را شناختم وبا دست خود ورز دادمش

پیش از آنکه انسان به کلمه برسد

و پیش از آنکه به ماه برسد

و پیش که گورهای همگانی اختراع کند .

من حقیقت را برهنه شناختم

چون برهنگی هابیل وقابیل

پس بدان لباس های پاره شده ام را بخشیدم

و رعب خود را

که آسیای خودکامگان

و آفریقای گرسنگان

وآمریکای شگفتان را دربر می گرفت .

 

منم نقطه ـــ

این منم که همگی شمارا هجو می کنم

ای حروف مرده

نق زدن و حماقت شما را هجو می کنم

دروغ ها واباطیل شما را هجو می کنم

من شما را هجو می کنم که برای

ران ها و شلاق ها و پیاله های شراب پیکار می کنید .

 

آی ...

اندوه من چه بسیار است

چه ژرف است اشک من

که دردهای بشریت را دربرگرفته

گناه ام چه سنگین است : گناه شناختن

و چه سترگ است زلزله ی من و خرابی بزرگ ام .

 

منم نقطه .

.........................................

.........................................

 

 

صفحه عمومى