خنده

 

 شعر: اديب كمال الدين

ترجمة: حمزة كوتي

 

 

باران فرود آمد

قطره قطره

موج موج

دریا دریا

تا که خورشید

با نور شگفت اش

رقاص وارطلوع کرد.

کودکان خندیدند

وبه سمت درختان گردو

وسیب وپرتقال پرکشیدند

خندیدند دخترکان

وبه پستان های زیبای خویش

چشم دوختند

وخندیدند دختران جوان عاشق

که شان دگرگون کرد شبانه

عشق وفریادهای تن فرونشان

خندیدند گنجشکان وسارها

درمیانه ی نور و دود

خندیدند ساعت ها وبیمارستان ها

وبیمارانی که

جرقه ی شفایی  می جویند

خندیدند پلیس وزن سرکش

ونارنجک انداز و کارمند احمق

ومرزبانان رشوه گیر

خندیدند اولیا وحواس پرتان وتبعیدشدگان

خندیدند رقاصه ها با لباس های برهنه

وکارمندان بانک ها

و رانندگان تاکسی

خندیدند حمالان

ومیوه فروشان ودزدان وجاسوسان

خندیدند فرزانگان ونیمه فرزانگان

و زن وارگان و رهگذران

خندیدند شادان به برهنگی

و آکندن سفره به شراب

خندیدند کشتگان وغرق شدگان

وآنگاه مردگان همگی خندیدند

وخنده شدت گرفت

شدت گرفت

وشدت گرفت

و من به تنهایی صحنه را

می نگریستم وگریه می کردم

به تنهایی صحنه را می نگریستم

وبه آرامی می مردم .

 

 

صفحه عمومى