کلمات

 

 

 

 

 شعر: اديب كمال الدين

ترجمة: حمزة كوتي

 

 

 

(1)

 

هر وقت می خواهم

که جام را بنوشم:

جام زهر را

همچون سقراط

تو را به یاد می آورم

آنگاه جام رابه دور می افکنم.

 

(2)

 

هر وقت می خواهم

که بیرون از ملکوت سفر بکنم:

همچون دانته

و برادر وخویش را گم کنم

همچون برادران یوسف

وبه درون آتش بروم

همچون ابراهیم

تو را به یاد می آورم

آنگاه از سفر کردن

وگمشدن

وآتش دست بر می دارم.

 

(3)

 

ازین رو مشکلی نیست

که دوباره در زندگی

دستم را بگیری

مشکلی نیست..

اما چه کنم

که دوست پاک من:مرگ

از در کوفتن دست بر نمی دارد؟

آگاهش کن

با پاکی قلب آمیخته به رنگ های پروانه هایت

که بازنگردد

مگر آنکه باهم دیدارکنیم

بر فراز کوه حرف

وتبعیدگاه

وافسانه.

 

(4)

 

ازین رو مشکلی نیست

که باز گردم

تا نقش خود را از سر بگیرم

بر صحنه ی نمایش بشریت گمشده

نمایشی که فصل ها ش

از بابل تا بغداد

از بیروت تا برلین تا لندن

تا جهنم امتداد می یابند.

ازین رومشکلی نیست

که باز گردم

ونقش خود را چون پدری برای تو

از سر بگیرم

اما من سخن گفتن با تورا خوب نمی دانم

چرا که لغت نا مه ی تو

شش هزار سا له است.

ونه رقصیدن با تو را

چرا که گلبول های سرخ وسفید خونم را

سرکوبی ودرد ویران کرد.

ونه نصیحت گفتن به تو را

چرا که تو از ملکه ی زنبوران پربارتری.

 

(5)

 

ازینگونه من در برابرت خم می شوم

همچون شیری بی رمق

که سالیان و وحشت وزلزله

او را ازبین برده اند

در برابرت خم می شوم

و دوباره از تو می خواهم

بلکه متوسل می شوم

همچون گدایی هندی

که اجازه دهی

جام زهر رابنوشم

وبه تو وعده می دهم

که دیگر آن را سرنکشم

دخترم!

 ****************************

(نام دخترشاعر است که در ده سالگی)

 

 

صفحه عمومى